کد مطلب:41810 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

تحمیل نبرد











من در كار آنان میان دو مشكل قرار گرفته بودم كه هیچ یك مورد علاقه من نبود و به هر كدام عمل می كردم خالی از محذور نبود:

اگر آنها را رها می كردم و به حال خود می گذاشتم، از شورش باز نمی گشتند و به حكم عقل سر فرود نمی آوردند؛ و اگر در برابر آنها ایستادگی می كردم، كار به جایی می كشید كه نمی خواستم (جنگ و كشتار).

لذا پیش از هر چیز به صحبت با آنها پرداختم و آنچه ممكن بود گفتم و راه هر گونه عذرتراشی را بر آنها بستم.

به آن زن شخصاً پیغام دادم كه به خانه اش باز گردد و از آنها كه او را با خود آورده بودند خواستم تا بر پیمانی كه با من بسته بودند و فادار بمانند و حرمت بیعتی را كه از خداوند بر گردن داشتند پاس دارند.

هر چه در توان داشتم به نفع آنان به كار گرفتم. با یكی از آنها بالخصوص د گفتگو كردم كه البته مؤثر افتاد و از سپاه كناره گرفت.[1] سپس روی به مردم كردم و همان

[صفحه 409]

تذكرها را به آنها نیز دادم ولی جز بر نادانی و سركشی و گمراهی آنها نیفزود.

چون چنین دیدم و آنها حرفی جز اصرار بر جنگ نداشتند، ناگزیر با آنها جنگیدم.آنها آتش جنگی را بر افروختند كه به زیانشان بود و شعله های آن پیش از هر چیز دیگر دامنگیر خودشان شد و داغ حسرت بر دلهاشان نشاند.

شكست (ناكثین) و تلفات سنگین آنان چیزی نبود كه خواسته من باشد بلكه این پیشامد برخلاف میل باطنی بر من تحمیل شد و من بناچار به آن تن دادم.

اگر در گذشته می توانستم آنها را به حال خود بگذارم و شرارتهای ایشان را نادیده انگارم و از رویارویی پرهیز كنم، با كارهایی كه در آخر مرتكب شدند،دیگر ادامه این وضع برایم ممكن نبود؛ چرا كه خودداری و سكوت من می توانست به آنان یاری رساند و من ناخواسته در برنامه فساد و تعدّی و خونریزی آنها سهیم می گشتم و آنان با فرمانبرداری از زنان- همچون رومیان و مردم یمن و ملتهای منقرض شده كه حكومت خود را به دست زنان كوته فكر و از هر جهت كم نصیب، اداره می كردند زمینه انواع فساد و تباهی را فراهم می آوردند. با این تفاوت (كه دیگر دیر شده بود) و آن زن با لشكری كه در اختیار داشت، تا می تانست از برنامه های باطلی كه برشمردم، در میان مردم اجرا می كرد.

(اما با همه مشروعیتی كه برای جنگیدن با آنها قایل بودم) شتاب نكردم و بی مقدمه بر آنها یورش نبردم بلكه تا آنجا كه ممكن بود كار را به تاءخیر انداختم. واسطه ها فرستادم. خود به سوی آنها سفر كردم. تهدید كردم. عذرشان را پذیرفتم، هر چه از من خواستند قبول كردم و وعده انجام دادن آن را دادم.و حتی آنچه كه آنها نخواستند خود پیشنهاد كردم و... اما افسوس كه آنها جز جنگ هوای دیگری در سر نداشتند. بناچار با

[صفحه 410]

ایشان جنگیدم و خداوند آنچنان كه خود می خواست كار من و آنان را پایان داد.و آنچه بر ما رفت همو شاهد و گواه است.

قال علی (ع):... فوقفت من امرهم علی اثنتین كلتاهما فی محله المكروه؛ ممن ان كففت لم یرجع و لم یعقل و ان اقمت كنت قدصرت الی التی كرهت. فقدمت الحجه بالاعذار و الانذار و دعوت المراه الی الرجوع الی بیتها و القوم الذین حملوها علی الوفا بببیعتهم لی و الترك لیقضهم عهد الله عزوجل لی، و اعطیتهم من نفسی كل الذی قدت علیه و ناظرت بعضهم فرجع و ذكرت فذكر.

ثم اقبلت علی الناس بمثل ذلك فلم یزدادوا الا جهلا و تمادیا و غیا، فلما ابوا الا هی ركبتها منهم فكانت علیهم الدبره و بهم الهزیمه، و لهم الحسره و فیهم الفنا و القتل.

و حملت نفسی علی التی لم اجد منها بدا، و لم یسعنی اذ فعلت ذلك و اظهرته اخرا مقل الذی وسعنی منه اولا من الاغضا و الامساك و رایتنی ان امسكت كنت معینا لهم علی بامساكی علی ما صاروا الیه و طمعوا فیه من تناول الاطراف و سفك الدما و قتل ارعیه و تحكیم النسا النواقص العقول و الحظوظ علی كل حال كعاده بنی الاصفر و من مضی من ملوك سبا و الامم الخالیه، فاصیر الی ما كرهت اولا و اخرا و قد اهملت المراه و جندها یفعلون ما وصفت بین الفریقین من الناس.

و لم اهجم علی الامر الا بعد ما قدمت و اخرت و تانیت و راجعت و ارسلت و سافرت و شافهت اعذرت و انذرت و اعطیت القوم كل شی التمسوه منی بعد عرضت علیهم كل شی لم یلتمسوه فلما ابوا الا تلك، اقدمت علیها فبلغ الله بی و بهم ما اراد و كان لی علیهم بما كان منی الیهم شهیدا.[2] .

[صفحه 411]



صفحه 409، 410، 411.





    1. مقصود زبیر پسر عمه پیامبر است كه از جنگ فاصله گرفت و برگشت. در راه بازگشت توسط ابن جرموز به قتل رسید. قاتل پس از كشتن او شمشیرش را نزد علی آورد. حضرت همان طور كه شمشیر او را می نگریست، فرمود:

      این شمشیر چه بسیار كه غبار غم و اندوه را از چهره رسول خدا(ص) زدوده است.

    2. خصال، ص 430؛ اختصاص، ص 175؛ بحار، ج 32، ص 105.